سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
پیرمرد قصهگو :
پیرمرد قصه‌گو :
و انسان تنها نشسته بود، غرقه در اندوه. حیوانات نزدیکش نشستند و گفتند: "ما دوست نداریم تو را اینگونه غمگین ببینیم. هرچیز که آرزو داری از ما بخواه." 

 
انسان گفت: "می خواهم تیزبین باشم." 

 
کرکس جواب داد: "بینایی من مال تو." 

 
انسان گفت: "می خواهم قوی دست باشم." 

 
پلنگ گفت: "مانند من قدرتمند خواهی شد." 

 
انسان گفت: "می خواهم اسرار زمین را بدانم." 

 
مار گفت: "نشانت خواهم داد." 

 
و سپس تمام حیوانات هرچه داشتند به او دادند. وقی انسان همه چیز را گرفت و رفت، جغد به بقیه گفت: "انسان خیلی چیزها می داند و قادر است کارهای زیادی انجام دهد. من می ترسم!" 

 
گوزن گفت: "ولی انسان هرچه آرزو داشت دارد، دیگر جای اندوه و ترس نیست." 

 
اما جغد جواب داد: "نه. حفره‌ای درون انسان دیدم. آنقدر عمیق که کسی را یارای پر کردن آن نیست. این همان چیزی است که او را غمگین می کند و مجبورش می کند بخواهد. او آنقدر به خواستن ادامه می دهد تا روزی هستی می گوید: من تمام شده‌ام و دیگر چیزی ندارم پیشکش کنم!"



| [ کلمات کلیدی ] :
نویسنده : متین ابراهیمی
زمان : 10:59 عصر